بسیاری از ما در روابط بین فردی، عاطفی، محیط کاری و اجتماعی و حتی در خانواده و در معاشرت با عزیزانمان دچار چالش ها و شرایط هیجانی می شویم که به صورت مکرر تکرار می شوند و معمولا ما را بااحساسات منفی و یا عذاب وجدان و حس گناه و یا درماندگی و یاحتی خشم رو به رو می کنند. این الگوهای رفتاری و هیجانی ممکن است بارها در طول عمر ما تکرار شوند و رضایت از زندگی ما را کم کنند. در این مقاله در مورد بازی های روانی که می توانیم خودمان بازیگر آن باشیم و یا خواسته یا ناخواسته در بازی دیگران قرار بگیریم را صحبت می شود.
استیون کارپمن[۱] معتقد است انسان در برابر بازیهای روانی زندگی در یک مثلث با سه رویداد مواجه خواهد شد که به مثلث کارپمن[۲] معروف شده است. کارپمن، مثلث نقشها را برای بازیهای انسانها ابداع کرد. انسانها در روابط خود در نقشهای کارپمن قرار میگیرند.
اریک برن[۳] پایهگذار نظریه بازیها است. او در این تئوری توضیح میدهد آنچه بهعنوان رفتار نشان میدهیم و آنچه در مقابل دریافت میکنیم همه در قالب ناهشیار و بهصورت نوعی بازی روانی صورت میگیرد؛ و طبعاً هر بازی با هدف دریافت لذت و یا به تعبیر روانشناسی «نوازش» است. شاگرد برن، استیون کارپمن در تکمیل این تئوری نظریه خود را درقالب یک مثلث ابداع کرد. از دید برن این مثلث آنقدر گویا و کامل بود که آن را بهنام خود کارپمن نامگذاری کرد. به این مثلث، مثلث شرم یا خالق شرم نیز گفته میشود. همه بازیهای روانی در یک مثلث اتفاق میافتند.
قرار گرفتن در این مثلث حاصلی جز شرم، استیصال و درماندگی ندارد. هر فردی بنا به تجربه زندگی و رشدی خود برای ورود به این مثلث روش خاص خودش را دارد. یعنی با مهارتهایی که در کودکی فرایافته وارد مثلث کارپمن میگردد. معمولا افراد در روابط خود، هرسه نقش را بازی میکنند و حتی ممکن است در چند دقیقه در چندین نقش متفاوت قرار بگیرد. این نقشها میتواند آگاهانه و یا ناآگاهانه باشد و با واکنشهای طرف مقابل تقویت گردد.
مثلث رابطهای را توضیح میدهد که همیشه دو نفر در آن بازی میکنند. در این روابط دائم نقشها تغییر میکند و افراد برای مدتی به بازی کردن ادامه میدهند و ممکن است این بازی در آغاز لذت بخش هم باشد، اما بهزودی وضعیت تغییر میکند. کسی که وارد این بازی میشود، فرقی نمیکند که در کدام نقش بازی میکند، او تنها به دنبال کنترل کردن و یا کنترل شدن است.
خیلی از رابطههای دوستانه و حتی زناشویی در قاعده مثلث کارپمن میگنجند. زنهایی که همیشه نقش قربانی را بازی میکنند و با افتخار میگویند که از کُلفتی کردن برای شوهرشان لذت میبرند یا مردهایی که همیشه دوست دارند در نقش ناجی زنها بازی کنند و وقتی زن دیگر دوست ندارد ناجی داشته باشد، باز از زجر دادن زن لذت میبرند، درست طبق الگوی مثلث کارپمن عمل میکنند. حس یک زن بعد از ناتوانی در ایجاد یک رابطه احساسی با یک مرد، حس یک قربانی است. اما چون نمیخواهد قربانی باشد، پس سعی میکند با زجر دادن طرف مقابل، کنترل بازی را دست بگیرد. این مثلث در خیلی از دوستیها و همکاریها هم اتفاق میافتد. نقشها همواره تغییر میکند و یک ناجی هم میتواند نقش قربانی را بازی کند.
تعریف اصطلاحات:
ناجی[۴]: نجات دهندهها معمولاً کسانی هستند که همواره دوست دارند با تواناییهایی که دارند مشکلات دیگران را حل کنند. کسانی که این نقش را بازی میکنند، الزاماً از توانایی احساسی، معنوی و یا کاری بالایی برخوردار نیستند. بلکه در بسیاری از موارد (و شاید بشود گفت همه موارد) از ضعف شخصیتی شدیدی هم رنج میبرند. فرد ناجی خود را در وضعیت من خوب هستم، تو خوب نیستی، من قوی، توی ضعیف، من دانای مطلق و توی ناتوان قرار میدهد و مایل است طرف مقابل در نقش قربانی باشد تا از او حمایت کند. البته این حمایت رشد دهنده و سودمند نیست و میخواهد قربانی همیشه به او نیازمند و وابسته باشد. به تعبیری به قربانی ماهی میدهد ولی ماهیگیری یاد نمیدهد. در حقیقت ناجی بهدنبال پوشش دادن ضعف خودش است. کمک ناجی نسبت مستقیمی با نیاز طرف مقابل ندارد، یعنی ناجی در حالی اقدام به کمک کردن میکند که نیازی به کمک او نیست؛ اما او شرایط را به گونهای القا میکند که به طرف مقابل بفهماند تو به کمک نیاز داری. این القاء که گاهی خیلی هم زیرکانه است، باعث میشود که ناجی در ابتدا، مهربان و خیرخواه بهنظر برسد.
آزارگر[۵]: آزارگر کسی است که قبلا در نقش ناجی بوده، اما حالا از کمک کردن پشیمان شده و برای جبران بهدنبال آزار طرف مقابل است. آزارگر میتواند نجات دهندهای باشد که حالا قربانی به حرف او گوش نمیدهد و میخواهد کنترل بازی را از دست ندهد. یا میتواند قربانیای باشد که میخواهد از نقش خود خارج شود و کنترل بازی را بهدست بگیرد. یا حتی دوستی که کمکی کرده و میخواهد برای جبران پشیمانی خود، طرف مقابل را زجر بدهد.
قربانی[۶]: قربانی کسی است که خودش را شکست خورده و ناامید میپندارد. دلیلی ندارد که واقعاً شکست خورده باشد، یا حتماً ضربهای خورده باشد. همین که حس کند در یک رابطه، همکاری، یا زندگی خود شکست خورده کافی است تا وارد نقش یک قربانی شود. او نمیتواند با این موضوع کنار بیاید که مسئله را کنار بگذارد یا شکست را بپذیرد. قربانی نمیتواند فکر کند، استقلال داشته باشد و روی پای خودش بایستد و نمیتواند از بالغ خود برای رفع مشکلات استفاده کند. برای پوشش دادن این ضعف، به دنبال ناجی میگردد. یا سعی میکند طرف مقابل را رنج بدهد. کسی که وارد نقش قربانی میشود تلاش میکند با مظلوم یا بدبخت جلوه دادن خود، ترحم دیگران را جلب کند و آنان را وارد نقش ناجی کند و از این طریق آنها را کنترل کند. قربانی همچنین میتواند با ایجاد احساس گناه و احساس مسئولیت در دیگران، آنان را به نقش ناجی بکشانند.
چگونگی تغییر نقشها:
در بالا گفتیم که مثلث کارپمن یک بازی دو نفره است که با تغییر نقشها کامل میشود. دلیلی ندارد که نقش ابتدایی تا انتها با شخص باقی بماند. فرد ممکن است در موقعیتها و روابط مختلف نقشهای مختلفی داشته باشد. مثلا، در محل کار ناجی، در خانه قربانی و در روابط با دوستان ستمگر. گاهی نیز در وحلهای از زمان نقشهای متعددی پیدا کند. حتی یک ناجی میتواند مدت زمان زیادی نقش قربانی را بازی کند.
ناجی به آزارگر: شایعترین تغییر نقش در مثلث کارپمن است. یک نجات دهنده که معمولاً خودش هم وارد بازی میشود، سعی دارد طرف مقابل را نجات بدهد. ایدهها و راهنماییهای اولیه ممکن است مؤثر باشد و جواب هم بدهد. اما وقتی در مقابل این ایدهها نوازش مورد نظر را دریافت نمیکند یا حتی در مورد ایدههای بعدی جواب کافی را نمیگیرد، سعی میکند با زجر دادن، طرف مقابل را کنترل کند. زجر دادن شیوههای متفاوتی دارد، فحش دادن، دعوا کردن، فشار آوردن کلامی یا باجگیری عاطفی از این شیوههاست.
آزارگر به ناجی: شخصی که مدام زجر میدهد، بالاخره موفق میشود که شخص مقابل را راضی کند تا کاری را که میخواهد انجام دهد. پس نجات دهنده میشود.
آزارگر به قربانی: وقتی یک آزارگر نمیتواند حرف خودش را به کرسی بنشاند، در حقیقت شکست خورده است. او زمان و انرژی خود را در رابطه باخته است و حالا تبدیل به یک قربانی شده است.
قربانی به آزارگر: یک قربانی میتواند مدام با شکایت کردن از وضع خود، تبدیل به یک آزارگر شود. وقتی یک ناجی قربانی را پیدا میکند، در ابتدا میتواند کنترل بازی را دست بگیرد. قربانی از حضور ناجی خوشحال است. اما وقتی که یک قربانی دیگر نخواهد نقش خود را ادامه بدهد، ناجی را تحت فشار میگذارد و با زجر دادن سعی میکند که از این نقش بیرون بیاید.
ناجی به قربانی: وقتی یک قربانی تبدیل به آزارگر میشود، ناجی احساس میکند که در نجات دادن طرف مقابلش شکست خورده است. او تبدیل به یک قربانی میشود. مثلا مادری که در نقش ناجی است اگر دخترش تصمیم بگیرد که دیگر قربانی نباشد، مادر خوشحال نمیشود و این بار مادر از ناجیگری به سمت قربانی بودن پیش میرود و یا شاید در رابطه با دخترش وارد نقش ستمگر نیز شود. مثلا، مادر در نقش ناجی زندگی خود را وقف بزرگ کردن دخترش کرده است و الان دختر تصمیم به ازدواج و مهاجرت دارد، مادر وارد نقش قربانی و دختر ستمگر میشود.
قربانی به ناجی: وقتی یک قربانی به حرف ناجی خود گوش نمیدهد و ناجی تبدیل به یک آزارگر میشود، حالا او است که سعی میکند ناجی را متقاعد کند که دست از این وضعیت بردارد. در حقیقت قربانی سعی میکند به ناجی بفهماند که رفتار او از سر ضعف است و میخواهد ناجی خود را حالا تبدیل به آزارگر شده از این وضعیت عصبی نجات بدهد.
چگونگی خارج شدن از مثلث کارپمن:
مطلب نا امید کننده این است که برای خارج شدن از این مثلث فقط باید رابطه را قطع کرد. اما میشود وارد رابطه نشد.
رابطه مثلث کارپمن یک نوع بازی است. در یک بازی به چه چیزی میرسیم؟ ایجاد نوازش، تثبیت وضعیت موجود، جلوگیری از صمیمیت و حتی پر کردن وقت. بازی تلاش کودک درون است برای کنترل وضعیت و رهایی از احساس بد درونی. اما تنها چیزی که با این بازی عاید این کودک درون میشود جدایی او از دیگران و تشدید احساس وابستگی است.
میتواند یادمان باشد، وقتی قرار است به کسی کمک کنیم، قرار نیست او را نجات بدهیم. و وقتی کمک کردیم با میل درونی این کار را کردیم و از بی مهری طرف مقابل ناراحت نشویم. و یادمان باشد که وقتی از کسی کمک می خواهیم، در حقیقت برای همین یک کار از او کمک خواستهایم و قرار نیست که او ما را نجات بدهد و یا مسئول شکستهای ما باشد. اما وقتی کسی میخواهد با ما وارد بازی شود چه کار باید کرد؟ وقتی با محرکی روبرو شدیم که کسی میخواهد وارد بازی شود؟
معمولاً از سه طریق زیر یک شخص وارد بازی میشود:
- ناجی: «میدانم این کار به من مربوط نیست، اما…»، «با این که وظیفهام نیست، اما من میتوانم این مشکل شما را حل کنم…»، یک ناجی که بهدنبال قربانی میگردد.
راهحل : از لطف او تشکر کنیم و مسئله را خودمان حل کنید. اصلاً نگذاریم حرفش را بزند. اما بیاحترامینکنیم که بُعدِ آزارگرش را تحریک کنیم. «از لطف شما سپاسگزارم. شاید بتوانیم خودمان مسئله را حل کنیم».
- آزارگر: «میخوام با شما رک صحبت کنم.»، «از این که این قدر رک حرف میزنم معذرت میخواهم». آزارگری که به دنبال قربانی میگردد و میخواهد تیشهاش را فرود بیاورد.
راهحل: با متانت به حرفهای او گوش دهیم. حتی با شوخی و تلف کردن وقت جلوی عصبانیت او را بگیریم. یا حتی بحث را عوض کنیم. «حالا چرا این قدر خشن؟!»، «اول بنشین یک چایی بخوریم، بعد…»
- قربانی: «شما خیلی توی این کار واردی»، «من یه همکار خیلی جدی میخواهم» یک قربانی که دنبال ناجی میگردد.
راهحل: موضوع را دست کم بگیریم و بحث را عوض کنیم. «تا منظور شما چه کاری باشد! »، «دوستان زیادند. من هم یک چیزهایی بلد هستم، نه خیلی… وفاصله بگیرید »
در نهایت، بسیاری از افراد به محض آشنایی با مفهوم بازی ها و پیدا کردن رد پای آنها در زندگی و روابطشان از خود می پرسند که آیا ادامه این بازی ها می تواند مضر باشد؟ یکی از نکات مهم در نظریه برن، مخالفت او با محدود شدن به یک یا چند قالب رفتاری است. بازی ها می توانند گاهی اوقات برای ساختار روانی ما مفید باشند، اما یادتان باشد گاهی اوقات و نه همیشه. چرا که استفاده دائمی از آنها فقط باعث می شود تا ما از تجربه مهمی در زندگی محروم شویم و آن تجربه صمیمیت است.
بازی ها می توانند مانع مهمی بر سر راه صمیمیت باشند و در نتیجه، ادامه دادن آنها در طولانی مدت یکی از عوامل مخرب در رابطه بین فردی است و البته می تواند منشا سوء تفاهم های بسیاری باشد. پس اگر به دنبال تجربه صمیمیت هستید و می خواهید روابط بهتری را تجربه کنید لازم است از بازی ها فاصله بگیرید.
منابع:
Stephen B. Karpman. M D. A game Free Life. Drama Triangle Publication,San Francisco. California. 2014 .
Eric Berne. What do you say after you say Hello?. Corgi Books publication. 1975.
Eric Berne. Games People Play. Grove Press publication. New York. 1964.
بابایی زاد، علی. (۱۹۹۴). برنامه اردیبهشت، شبکه چهارم سیمای جمهوری اسلامی ایران.
[۱] Stephen Karpman
[۲] Karpman drama triangle
[۳] Eric Berne
[۴] rescuer
[۵] persecutor
[۶] victim
نظرات
پاسخی بگذارید